جمعه / ۷ دی / ۱۴۰۳ Friday / 27 December / 2024
×
به مناسبت فرا رسیدن هفته بسیج با دانش‌آموزان دختر چهارباغ که طی روز‌های اخیر عازم مناطق عملیاتی جنوب شدند همراه شدیم و خاطرات آن‌ها از این سفر معنوی را مرور کردیم.
دانش‌آموزان چهارباغ راوی ایثار و شهادت شدند
  • کد نوشته: 1631
  • ۱ آذر
  • بدون دیدگاه
  • برچسب ها

    به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه خبری «چهارباغ رسا»،  اردوی راهیان نور یکی از مهم‌ترین و اثرگذارترین رویداد‌هایی است که پرچمدار حفظ فرهنگ و یاد دفاع مقدس محسوب می‌شود.

    راهیان نور سابقه‌ای بسیار طولانی دارد و محدود به سال‌های اخیر نمی‌شود. این حرکت به همان سالی بر می‌گردد که قطع نامه ۵۹۸ امضا شد و خاک‌های جنوب‌امانتدار خون‌ها و اجساد جوانان این مرز و بوم شدند.

    با این حال، شاید هم سابقه‌ای دیرینه‌تر داشته باشد. یعنی از سال ۱۳۶۱ زمانی که خرمشهر آزاد شد این خانواده شهدا بودند که با دل‌های داغدار می‌همان سرزمین جنوب شدند و اولین مسافران کاروان‌های راهیان نور بودند.

    به مناسبت فرا رسیدن هفته بسیج همراه شدیم با دانش‌آموزان دختر چهارباغ که طی روز‌های اخیر عازم مناطق عملیاتی جنوب شده و خاطرات خود از این سفر معنوی را به رشته تحریر درآورده‌اند.

    نــسرین بــیات مدرسه شهید داود اکبری: بسم رب شهدا وصدیقین. جملاتم را با نام کسانی آغاز می‌کنم که در ره عشق بی‌ترس با جان خود بازی می‌کنند. آری. جملاتم را بانام شهدایی آغاز می‌کنم که خودرا فدای غیرت. ناموس و وطن کردند.

    آنان که تمام وصیت‌هایشان حجاب بود آنان که به خاک افتادند تا چادر ما خاکی نشود. من اگر چادری هستم لباس‌های قشنگ هم دارم. غروب جمعه اگر دلم می‌گیرد شادی‌ها و خنده‌هایم هم سرجایش است. اگر سر سجاده گریه می‌کنم گاهی هم از ته دل می‌خندم. شاید جایم بهشت نباشد اما چادر من بهشت است.

    حال اصل مطلب چیست؟ این خاک امنی که من و شما در آن زندگی می‌کنیم ۳۰۰ هزار مغنیه و فهمیده به پایش داده‌اند.

    شهدایی که تا اخرین نفس و تا اخرین قطره خون جنگیدند تا یک وجب از خاک وطن عزیزمان دست دشمن نیافتد.

    ایـن مناطق سرزمین نــور است سرزمینی که وجــب به وجــب و گام به گام جوانانی به خاک افتادند که از خــوشی‌های دنــیوی از مــادر از پــدر از همــسر و از فــرزندشان گذشتند و شجاعانه به جنــگ با دشمن رفتند و دشمن را از تــجاوز به خاک ما ناکام گذاشتند.

    کاش کمی قدر بدانیم، کاش کمی به فکر باشیم که در دنیایی پس از اینجا چگونه جواب جوانانی را بدهیم که از جوانیشان گذشتند. چگونه جواب مادرانی را بدهیم که از فرزندشان گذشتند و هنـوز هم چشمشان به در اسـت و پایشان را از در خانه بیرون نمی‌گذارند مـبادا فرزندشان پس از ۴۰ و انـدی سـال بازگردند و پـشت در بمانند.

    چیزی ندارم بگویم فقط می‌گویم شــهدا شـرمنـده‌ایم. قسم بـه آن دختـری که در آغـوش پدری اشـک ریخت کـه هیچگاه باز نگذشت من پای چادری که وصـیت شــهدا است تا پای جان هستم و هیچگاه آنرا از خـود جـدا نمی‌کنم.

    شــهدا به راحـتی از راحـتی گذشتند چرا ما نگذریم؟ انشالله زمانـی رسد کـه مـرا با ایـن نام خـطاب کنید.

    زینب جعفربگلو مدرسه صبا: انقد زوقشو داشتم که ما می‌خواستیم چهارشنبه بریم من از یکشنبه ساکمو جمع کرده بودم پارسالم رفته بودم ولی خوب انقد خوبه اونجا نگم از آرامشش… راستی یادم رفت بگم سفر راهیان نور رو می‌گم.

    اول قرار بود فقط نهم هارو ببرن مام دوازدهمیم با کلی خواهش اسم مارو هم نوشتن، خلاصه رفتم تو اتوبوس، برای ناهار اراک وایسادیم و بعد ناهار کلی با دوستان گپ زدیم و بالاخره رسیدیم به شهر‌اندیمشک اردوگاه شهید کلهر، همه رفتیم داخل خوابگاه بعد چند دقیقه شام صدامون کردن خلاصه داشتم می‌رفتم شام بخورم پام پیچ خورد خوردم زمین انقد درد داشتم بردنم بیمارستان پامو اتل بستن تو ۵ روز مسافرت بهم یک ویلچر دادن با ویلچر همه جا می‌رفتم.

    سد کرخه رو دیدیم از یادمان سیدالشهدا فکه نگم براتون از آرامشش، شب رفتیم اردوگاه شهید مسعودیان که یک نمایش فوق‌العاده عالی دارن و ادم خداروشکر می‌کنه به خاطر امنیت ایران، من به خاطر پام نمی‌تونستم برم به خاطر همین با ماشین رفتم.

    صبح راه افتادیم به سمت اروند نگم از زیبایی اونجا، بعدش رفتیم دشت ذوالفقاری و بلاخره رسیدیم به شلمچه وقتی وارد میشی یک حسی خوبی داره که هیچ چیزی اونقد حس خوبی بهم نمی‌ده، شب رفتیم اردوگاه شهید باکری و صبح از بندر خرمشهر دیدن کردیم، بعد از اونجا به شهر هویزه رفتیم و اولین کاری که کردم به دوستم گفتم ببرتم سر مزار شهدا و بعدش رفتم برای خرید سوغاتی.

    بعدش رفتیم معراج شهدا و شب آخر اردوگاه شهید کلهر و اختتامیه به کسانی که اسمشون زینب بود تابلوی خیلی زیبا دادن به من و دوستم که بیشتر اوقات ویلچرم رو می‌برد هم هدیه داده شد.

    بعضی جا‌ها که امکان رفتنم نبود رفیقام به زور خودشون منو می‌بردن خلاصه شده بود وسیله بازیشون به منم بگی نگی بد نمی‌گذشت، با اینکه روز اول این اتفاق برام افتاد اونجا انقد خوب بود که من باز برگردم به عقب بدونمم این اتفاقاً برام می‌افته بازم میرم.

    زینب کوثریان مدرسه صبا: در داغ، کس از لاله شکیباتر نیست، هیچ آینه از عشق فریباتر نیست، وقتی به شهادت برسی می‌بینی، پایانی از این مرحله زیبا‌تر نیست

    راهیان نور‌ی اردوی سیاحتی اجتماعی است که افراد از مناطق بازمانده از جنگ ایران وعراق بازدید می‌کنند.

    یادآوری خاطرات جنگ، خاطرات و بازگویی رشادت شیر مردان ایرانی
    شلمچه حتی برای افرادی ک غیر مذهبی هستند نیز ارامش قلبی را ب وجود می‌آورد. ۲۰ اسفند به نام روز ملی راهیان نور نام‌گذاری شده است.

    در اردوی راهیان نور افراد با تاریخ ایران و عراق آشنا می‌شوند، هدف از اردو این است که بدانیم رسیدن به اهداف بلند در یک کشور نیازمند اتحاد است و تفرقه مانع تحقق آن می‌شود.

    چه خوب بود سفری که در آن بی‌خبر از دنیا و وابستگی‌هایش، با خدا بودیم و به انسان‌های برگزیده خدا احساس نزدیکی بیشتری داشتیم.

    پس از سفر به این مناطق جنگی، دل‌های ما می‌خواهد از این به بعد حسینی باشد، شلمچه‌ای و در یک کلام خدایی باشد.

    می‌خواهیم راه شهدا را ادامه دهیم و در راه دفاع و آبادی وطنمان از جانمان هم بگذریم.

    معصومه کاظمی مدرسه شهید داوود اکبری: مدت‌ها که بود که بی‌صبرانه منتظر بودم ببینم کی قراره سفر راهیان نور شروع بشه وقتی شنیدم اسم‌نویسی شروع شده و من هیچ جوره شرایط رفتن به این سفر رو ندارم خیلی ناراحت شدم تلاشمو کردم ولی دیدم نه قرار نیست من تو این سفر باشم ناامید شده بودم یاد این شعر افتادم که می‌گه (( چشم ناپاک کجا دیدن ان پاک کجا )) می‌گفتم حتماً لایق این سفر نبودم غم بزرگی تو دلم نشسته بود و در حین ناامیدی و تقریباً دو روز مونده به سفر شرایط جور شد و اسمم برای سفر نوشته شد یعنی شهدا طلبیدند و من متعجب از اینکه من چه صفت خوبی داشتم که طلبیده شدم راهی شدیم.

    خب بخوام از سفر راهیان نور بگم بهترین سفری بود که می‌شد رفت همه جا و همه چیز عالی بود لحظه لحظه این سفر برای من با ارزش بود چون می‌دونستم جایی دارم قدم میزارم که روزی شهدا اونجا بوده‌اند و برای اینده و امنیت ما به شهادت رسیده‌اند. به یادمان‌های شهدا که می‌رفتم و با اون‌ها درد ودل می‌کردم احساس سبکی داشتم حضور شهدارو حس می‌کردم و معنی اینکه شهدا همیشه زنده اندرو فهمیده بودم. بهترین بخش سفر جایی بود تو خود شلمچه تپه‌ای ک نزدیک‌ترین جا به کربلا بود و به این فکر می‌کردم ک روزی شهدای کربلای ایران هم این جا حضور داشته‌اند و روبه کربلا دعا کرده و جنگیده بودند حس عجیبی بهم دست داد احساس ارامش داشتم.

    به دشت ضرغام ک رفتیم با شنیدن ماجرای این شهید بزرگوار من گناهکار و شرمنده احساس‌امیدواری کردم، خلاصه چیزی که از این سفر فهمیدم این بود که امنیت و غروری که امروز داریم رو مدیون جوانان با غیرت و باجسارت ایرانی هستیم ک با ارزش‌ترین دارایی خودشون جونشون رو در راه دفاع از میهن فدا کرده‌اند.

    فاطمه عباسی مدرسه شهید داوود اکبری: نگاهم هنوز در غروب شلمچه جامانده است. کاش می‌توانستم از خاکریز نفس و هوس بگذرم تا به گمنامان زمینی و مردان آشنای آسمان‌ها برسم.

    شلمچه! نمی‌دانم بین تو و بی‌بی زهرا(س) چه راز و سری است که تا نام تو را می‌برم صورت قلمم نیلی می‌شود و عطر یاس دفتر خاطراتم را کبود می‌کند.

    شلمچه فانوس خیالم سنگر دلم را روشن می‌کند. ولی من کجا و شقایق‌ها کجا، شلمچه! من داغدار آلاله‌هایم.

    شلمچه!‌ای معراج عشق!‌ای گذرگاه کربلا!‌ای نینوای زینب(س)!‌ای معبر آسمان! کاش کوچه و پس کوچه‌های شهرمان همواره شهیدانت را صدا میزد و همواره شهر بوی شهیدانت را می‌داد که من آن وقت فقط نوروزگاهان زائرت نمی‌شدم.

    شلمچه!‌ای نغمه سوزناک عاشقی!‌ای مثنوی زیبای عشق!‌ای خاطرات آسمانی‌ام شلمچه! پاره پاره شد ورق دفتر دلم، خاموش گشت ستاره اقبال و بخت من، منوری بنما. آغاز عملیات دیگری است، رمز عملیات یا زهراست.

    شلمچه! غریب کوچه‌های دلتنگی‌ام دستم خالی است مرحمتی بنما.

    شلمچه! شهیدانت محو وجه و جمال خدا شده‌اند کاش من هم محو جمال شهیدانت می‌گشتم، شرمنده‌ام، خسته دلم بگویم یا نگویم؟ زخم پهلوی شهیدانت آرام گرفته؟

    شلمچه! باد آن زمان که سجاده‌های نماز شب شهیدانت رنگ خدا می‌گرفت؛ قنوت من هنوز رنگ سحر به خود ندیده، شلمچه! من تشنه‌ام در این سراب عمر، قمقمه‌ای لطف بنما.

    شلمچه!‌ای آبروی زندگی!‌ای حرمت خاک!‌ای حقیفت حیات!

    شلمچه! چه نیک گفت آن پیر دلشکسته و مولای عشاق: «شلمچه قطعه‌ای از بهشت است. »

    غروب زیبای شلمچه و حس بی‌نظیر سبکبالی، دل را راهی کربلای حسین(ع) می‌کند. روی تابلویی که در گوش‌های از یادمان نصب شده نوشتهاند \”تا کربلا یک سلام\”، شلمچه کربلای ایران است. از اینجا تا کربلا راهی نیست، مگر نه اینکه در این خاک خون کسانی ریخته شده است که به عشق مولایشان از جانشان گذشتند؟! حس و حال زائران شلمچه را تنها کسانی می‌فهمند که در هوای آن نفس کشیدهاند.

    گلاویژ اصحابی – چهارباغ رسا

    انتهای خبر/ س

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *